پنج شنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳
گیاهی ترین AnzanDigital فروشگاه

شرح میلاد آخرین منجی

 

 

مقدمه

۱ ـ اعتقاد به اصل «نصب امام»

براساس اعتقاد شیعیان، معرفى امام معصوم تنها از سوى خداوند متعال امکان تحقق دارد؛ زیرا فقط اوست که به صلاحیت و شایستگى‏هاى ظاهرى و باطنى اشخاص جهت مدیریت این منصب آگاه است و مى‏تواند اشخاصى را برگزیند که بر قله‏هاى کمالات انسانى قرار دارند و البته اعلام عمومى نام این اشخاص را بر عهده‏ى رسول امین‏اش گذاشته است تا مردم را نسبت به امامان بعد از خود آگاه سازد و حتى اصل، نسب، ویژگى‏ها و تعدادشان را نیز توضیح دهد. دلیل این اعتقاد را در روایت سعد بن عبدالله جست و جو مى‏کنیم. وى وقتى به محضر امام زمان (عج) مشرف شد پرسید:

اخبرنى یا مولاى عن العله التى تمنع القوم من اختیار الامام لأنفسهم؛ مولاى من، مرا از علت این که قوم (مردم) از برگزیدن امام براى خود منع شده‏اند، آگاه کنید.

امام فرمود: [منظورت] امام مصلح و اصلاحگر است یا امام مفسد؟

سعد پاسخ داد: امام اصلاحگر.

امام فرمود: آیا امکان دارد مردم در انتخاب اشتباه کنند یا نه؟

سعد گفت: بله، امکان چنین اشتباهى هست.

امام فرمود: علت این که مردم نمى‏توانند براى خود امام انتخاب کنند، همین است… .

۲ ـ خبرهاى پیامبر از نصب دوازده امام

بر پایه‏ى همین اصل است که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از اراده‏ى الهى براى انتخاب دوازده امام بعد از پایان دوره‏ى نبوت، بارها پرده برمى‏دارد و به حدى به اظهار و تبلیغ آن مى‏پردازد که با وجود مخالفت‏هاى حکام و خلفاى جور، اینک با انبوهى از روایات و سخنان پیامبر در این مورد رو به رو هستیم.

در روایتى جابر بن سمره، صحابى معروف مى‏گوید: از پیامبر شنیدم که فرمود: یکون لهذه الامه اثناعشر خلیفه؛ براى این امت دوازده خلیفه است. و در روایتى دیگر حموئى و همدانى از ابن عباس نقل مى‏کنند که «انا و على و الحسن و الحسین و تسعه من ولد الحسین مطهرون معصومون»؛ من و على و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین مطهر و معصوم هستیم.

معرفى امامان و امام زمان (عج) با تصریح به نام آنان هم، بارها و در قالب‏هاى مختلف صورت گرفته است که از جمله‏ى این روایات را حافظ ابوالفتح محمد بن احمد بن ابى الفوارس به سند خود از پیامبر اکرم نقل مى‏کند: «و من احب ان یلقى الله عزوجلّ و هو من الفائزین فلیتول ابنه الحسن العسکرى. و من احب ان یلقى الله عزوجل و قد کَمُلَ ایمانه و حسن اسلامه فلیتول ابنه المنتظر محمدا صاحب الزمان المهدى فهولاء مصابیح الدُجى و ائمه الهدى و اعلام التقى فمن احبّهم و تولاهم کنت ضامنا له على الجنه» هر که دوست دارد که خداوند عزوجل را ملاقات کند در حالى که از رستگاران باشد، پس باید ولایت فرزند او امام حسن عسکرى را بپذیرد. و هر که دوست دارد که خداى عزوجل را ملاقات کند در حالى که ایمانش کامل و اسلامش نیکو است، پس باید ولایت فرزند او را بپذیرد که منتظر، محمد، صاحب عصر و مهدى است. پس آن‏ها چراغ‏هاى تاریکى و پیشوایان هدایت و نشانه‏هاى تقوى هستند. پس هر که آن‏ها را دوست بدارد و ولایت آن‏ها را بپذیرد، من براى او بر بهشت ضامنم.

۳ ـ روایت‏هاى ائمه

ائمه علیهم‏السلام نیز طبق وظیفه‏اى که داشتند هر یک خصوصیات امام بعد از خود را به طور علنى براى مردم بازگو مى‏کردند که در مورد امام زمان (عج) مى‏توان به طیف گسترده‏اى از روایات (از امام على تا امام عسکرى علیهم‏السلام ). اشاره کرد. از جمله اصبغ بن نباته مى‏گوید: نزد امیرمؤمنان على علیه‏السلام آمدم و دیدم امام غرق در فکر و اندیشه است و بر زمین خط مى‏کشد، پرسیدم: اى امیرمؤمنان چرا تو را این گونه در فکر مى‏بینم؟ آیا به (رهبرى) در زمین تمایل یافته‏اى؟ امام فرمود: نه به خدا سوگند! هرگز حتى یک روز هم من شیفته‏ى دنیا نشدم. بلکه درباره‏ى مولودى که یازدهمین فرزند من است فکر مى‏کردم. درباره‏ى همان مهدى که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مى‏کند. براى او غیبت و سرگردانى وجود دارد… .»

۴ ـ نتیجه‏ى اخبار و بشارت‏ها در جامعه‏ى اسلامى

مجموعه‏ى این بشارت‏هاى هماهنگ با نظام هدایتى خداوند، چنان تأثیرى در جامعه‏ى اسلامى گذاشت که اجماع و اتفاق پیرامون تولد، امامت و غیبت و ظهور آخرین نور محمدى را در پى‏داشت و به همین خاطر است که تاکنون کسى مدعیان مهدویت را به عنوان «انکار اصل ظهور» رد نکرده بلکه به دلیل واجد نبودن نشانه‏هاى مهدى واقعى، آنان را طرد کرده‏اند. از این رو «سدیدى» مى‏نویسد: «الذى اتفق علیه العلما ان المهدى هو القائم فى آخر الوقت و انه یملاءُ الارض عدلاً والاحادیث فیه و فى ظهوره کثیره»؛ آنچه علما بر آن اتفاق دارند این است که مهدى همان قائم در آخرالزمان است و اوست که زمین را از عدل پر مى‏کند و احادیث درباره‏ى او و ظهورش زیاد است.

ابن ابى الحدید نیز مى‏نویسد: «قد وقع اتفاق الفریقین من المسلمین اجمعین على ان الدنیا و التکلیف لاینقضى الا علیه»؛ بین دو گروه مسلمانان اتفاق است که دنیا و تکلیف تمام نخواهد شد مگر بر آن حضرت.

نگاهى به عصر تولد امام زمان (عج)

امام حسن عسکرى علیه‏السلام پدر بزرگوار امام زمان (عج) با سه خلیفه‏ى عباسى (معتز، مهتدى و معتمد) هم عصر بود و هر یک از این سه نفر فشارهاى سیاسى، اجتماعى و مذهبى شدیدى علیه امام تحمیل کردند. معتز دستور قتل امام را به سعید حاجب داد که با دعاى امام، خلیفه نابود شد.

مهتدى نیز با این که به زهد مشهور شده بود، کمر به نابودى جامعه‏ى علویان و امام آنان بست. وى امام را زندانى کرد و از پاسخ امام به احمد بن محمد مى‏توان دریافت که مهتدى همواره در صدد نابودى امام بود. امام به او فرمود: ذلک اقصر لعمره، عد من یومک هذا خمسه ایام و یُقتل فى الیوم السادس…؛ عمر او کوتاهتر از آن است که فکر مى‏کند. از امروز تا پنج روز بشمار، در روز ششم کشته خواهد شد.

بعد از او نیز (۲۵۶ ه . ق) نوبت به معتمد رسید، وى بدتر از دو خلیفه‏ى قبل با امام رفتار کرد و حضرت را به دست یحیى بن قتیبه (که امام را در مقابل شیرها انداخت) سپرد.

به هر حال امام دورانى پر اضطراب (۶ سال) را پشت سرگذاشت.

تاریخ نشان مى‏دهد که اطلاع و آگاهى خلفا از ظهور دوازدهمین نور محمدى از صلب امام حسن عسکرى عمده‏ترین دلیل آزار و ستم‏هایى بود که بر حضرت وارد مى‏کردند و خود امام نیز به این واقعیت تصریح مى‏کرد. از جمله فرمود: ستمگران گمان بردند مرا مى‏کشند تا این نسل را قطع کنند. آرى آنان به سان فرعون حتى همسر و کنیزهاى حضرت را نیز تحت کنترل مى‏گرفتند تا مبادا آن شمع محمدى پاى به عرصه‏ى وجود گذارد؛ اما در مقابل اراده‏ى الهى چه مى‏توانستند بکنند.

«یریدون ان یُطفؤوا نور الله بأفواههم و یأبى الله الا ان یُتّم نوره»؛

کافران مى‏خواهند که نور خدا را با [نفس] دهان‏هاشان خاموش کنند و خدا نمى‏گذارد مگر این که نور خود را به انتها برساند.

بانویى از نسل شمعون

نرجس مادر امام عصر، بانویى از نسل حواریون حضرت عیسى علیه‏السلام بود که قدرت الهى و تقدیر حق او را براى همسرى امام عسکرى علیه‏السلام از روم به سامرا راهى کرد تا گوهر تابناک مهدویت در دامن او پرورش یابد.

اما این که نرجس چگونه به سامرا رسید، خود حکایتى شگفت‏انگیز است که در کتب بسیارى به شرح آن پرداخته‏اند مانند: فاضل قندوزى از علماى اهل سنت، شیخ طوسى، صدوق و … ما به اختصار به این رویداد شگفت اشاره مى‏کنیم.

بشر بن سلیمان از فرزندان ابو ایوب انصارى مى‏گفت: روزى «کافور» یکى از خدمتگزاران امام هادى علیه‏السلام به نزدم آمد و گفت: امام تو را مى‏خواهد. من به خدمت امام رسیدم، حضرت فرمود: «اى بشر! تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به یارى آن جناب شتافتند و دوستى شما براى ما مسلم است. بنابراین من به شما اطمینان زیادى دارم و مى‏خواهم افتخارى به تو بدهم. رازى را با تو مى‏گویم که نزدت محفوظ بماند.» حضرت نامه‏اى به خط رومى نگاشت و مهر زد و کیسه‏ى زردى بیرون آورد و هر دو را به من داد و فرمود: به بغداد عازم شو، صبح فلان روز سر پل فرات برو و متوجه عمر بن زید باش که نزدش کنیزى است که دو لباس حریر پوشیده و خود را از دسترس مشتریان حفظ مى‏کند … نزد فروشنده برو و بگو: من نامه‏اى دارم که یکى از بزرگان به خطّ رومى نوشته است، نامه را به کنیزک نشان بده تا درباره‏ى نویسنده‏اش بیندیشد، اگر به او تمایل پیدا کرد و شما هم راضى شدى، من به وکالت او را مى‏خرم.

بشر مى‏گوید: من به فرموده‏ى حضرت عمل کردم. چون او نگاهش به نامه افتاد، به شدت گریست و به عمر بن زید نگاه کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش … و به این ترتیب با هم راهى شدیم. او نامه را روى چشمانش مى‏گذاشت و مى‏بوسید. گفتم: خیلى جاى تعجب دارد که نامه‏اى را مى‏بوسى که نویسنده‏اش را نمى‏شناسى!

گفت: آنچه مى‏گویم، بشنو تا علت این علاقه مرا دریابى. آن گاه به شرح زندگى خود پرداخت وگفت: من ملیکه، دختر یشوعا، پسر قیصر هستم. مادرم از فرزندان حواریین است و نسبم به حضرت عیسى علیه‏السلام مى‏رسد. پدر بزرگم مى‏خواست مرا به ازدواج برادرزاده‏اش در آورد، اما در مراسم عروسى ناگهان صلیب‏ها از بلندى روى زمین ریختند و پایه‏هاى تخت شکست. بار دیگر همه چیز را مرتب کردند تا دوباره عقد بخوانند ولى همان حادثه روى داد و همه‏ى حضار پراکنده شدند. آن شب من در خواب دیدم که حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریون در قصر اجتماع کرده‏اند، طولى نکشید که محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیغمبر خاتم و داماد و جانشین او و عدّه‏اى از فرزندانش وارد شدند. حضرت عیسى علیه‏السلام به استقبال شتافت. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده‏ام. و در این حال به امام عسکرى علیه‏السلام اشاره کرد … و آن گاه که حضرت عیسى و شمعون قبول کردند، پیامبر بالاى منبر رفت و خطبه خواند، سپس حضرت عیسى و حواریون را گواه گرفت. وقتى از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدر و جدّم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچه‏ى قلبم نهفته مى‏داشتم و روز به روز ضعیف‏تر مى‏شدم … تا این که چهارده شب گذشت و در خواب حضرت فاطمه علیهاالسلام را همراه با حضرت مریم دیدم، من فورى دامن مبارک حضرت فاطمه را گرفتم و بسیار گریستم و از این که امام حسن عسکرى به دیدنم نمى‏آید شکوه کردم. او فرمود: چون تو در مذهب نصارا هستى، او به دیدنت نمى‏آید. من به یگانگى خدا و رسالت پیامبر اکرم شهادت دادم و از آن شب به بعد امام را در خواب ملاقات مى‏کردم تا این که یک شب امام در خواب به من فرمود: قیصر لشکرى به جنگ مسلمانان مى‏فرستد، به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران به آن‏ها محلق شو. من چنان کردم و به اسارت مسلمانان در آمدم تا این که چنین به اینجا رسیدم.

بشر مى‏گوید: من او را به سرّ من رأى بردم و خدمت حضرت امام هادى علیه‏السلام رساندم … حضرت به او خطاب کرد: مى‏خواهم تو را گرامى بدارم، کدام یک بهتر است، ده‏هزار اشرفى یا بشارت به شرافت ابدى؟!

گفت: بشارت به شرف ابدى مى‏خواهم. حضرت فرمود: بشارت باد تو را به فرزندى که پادشاه مشرق و مغرب عالم خواهد شد و زمین را از عدل پر خواهد کرد بعد از آن که از ظلم پر شود.

او پرسید: این فرزند از چه کسى به عمل خواهد آمد. امام فرمود: از آن کسى که حضرت پیامبر تو را برایش خواستگارى کرد… آن گاه امام «کافور» را خواست و فرمود: از خواهرم حکیمه بخواه بیاید.

وقتى حکیمه آمد، فرمود: این همان دخترکى است که مى‏گفتم. حکیمه او را در آغوش کشید و نوازش کرد. امام فرمود: اى دختر رسول خدا او را به خانه ببر و واجبات و سنت‏ها را به وى بیاموز. او همسر حسن و مادر صاحب الامر است.

به این ترتیب بانویى پاک دامن، عفیف و منزه، از نسل شمعون به خانه‏ى امام هادى علیه‏السلام پاگذاشت و به دلیل پالایش درونى و کسب مقامات علمى و دینى به مقامى والا در آن خاندان دست یافت. آنچه از تاریخ بر مى‏آید این است که امام هادى او را بلافاصله به عقد فرزندش در نیاورد بلکه مدت‏ها او را تحت آموزش‏هاى لازم قرار داد و به زودى به چنان مقامى رسید که سیماى نورانى و اخلاق ربانى او توجه حکیمه را به خود جلب مى‏نمود و او را وادار به احترام به مقام او مى‏کرد. تا این که یک روز امام حسن علیه‏السلام به خانه‏ى حکیمه رفت و چشمش به نرجس افتاد. حکیمه پرسید: آیا او را مى‏پسندى؟ امام که متوجه منظور او شده بود، فرمود: این نگاه از روى تعجّب بود زیرا به زودى حق تعالى از او فرزند بزرگوارى متولد مى‏کند که عالم را پر از عدل و داد مى‏کند، آن گاه که از ظلم و جور پر شود. حکیمه پرسید: پس او را به نزدتان بفرستم؟ امام فرمود: در این باره با پدرم سخن بگو. در پى این گفت و گو، حکیمه خود را بى‏درنگ به امام هادى علیه‏السلام رساند. و قبل از آن که سخن بگوید، امام هادى علیه‏السلام فرمود: اى حکیمه، نرجس را براى فرزندم بفرست. حکیمه با شگفتى گفت: من هم براى همین آمده‏ام. به هر صورت حکیمه علیهاالسلام عهده‏دار امور آنان شد و شب زفاف نیز در خانه‏ى او برگزار شد تا آن که … .

گل نرگس

بعد از شهادت امام هادى علیه‏السلام امر امامت بر عهده‏ى امام عسکرى علیه‏السلام قرار گرفت و در این دوره است که گل نرگس مى‏شکفد. حکیمه خاتون علیهاالسلام مى‏گوید: آن روز نیز مثل هر روز به خانه‏ى امام عسکرى علیه‏السلام رفتم. همسرش نرگس پیش آمد و گفت: اى خاتون اجازه دهید کفشتان را بیاورم. گفتم: خاتون و صاحب من تو هستى، هرگز نمى‏گذارم تو کفش از پاى من درآورى و به من خدمت کنى، بلکه من به شما خدمت مى‏کنم. امام حسن علیه‏السلام که این سخنان را مى‏شنید، فرمود: عمه جان! خدا جزاى خیر به تو دهد.

تا غروب آن جا بودم، وقتى خواستم به خانه‏ى خود برگردم از خدمتکار خانه خواستم لباس‏هاى مرا بیاورد، امام تا صداى مرا شنید، فرمود: اى عمه! امشب مرو و بمان، چون امشب فرزند ارجمندى متولد مى‏شود که حق تعالى به او زمین را به علم و ایمان و هدایت زنده مى‏گرداند بعد از آن که مرده باشد به شیوع کفر و ضلالت … من با شگفتى پرسیدم: من که در نرجس اثر حملى نمى‏بینم … برخاستم و نزد نرگس رفتم ولى اثرى نیافتم لذا برگشتم و گفتم که اثرى از حمل نیست. حضرت لبخندى زد و فرمود: وقتى صبح بدمد، اثر حمل ظاهر مى‏شود و مثل او مثل مادر موسى علیه‏السلام است که هنگام ولادت هیچ اثرى بر او ظاهر نشد و احدى بر حالش مطلع نشد. زیرا فرعون شکم زنان حامله را مى‏شکافت تا موسى علیه‏السلام را بیابد. و حال این فرزند نیز در این امر شبیه به حضرت موسى است.

حکیمه مى‏گوید: نزد نرجس برگشتم و او را نیز مطلع کردم. گفت: اى خاتون من که هیچ اثرى نمى‏بینم. در هر صورت شب را در آن جا ماندم و افطار کردم و نزدیک نرجس خوابیدم. من هر لحظه حواسم به او بود و او خوابیده بود. آن شب بیشتر از شب‏هاى قبل به نماز و تهجد برخاستم و نماز شب خواندم. چون به نماز وتر رسیدم، نرجس از خواب برخاست، وضو گرفت و نماز شب خواند. صبح کاذب دمیده بود و در دل گویى لحظه‏اى به شک افتادم. اما همان لحظه امام ندا داد که: شک نکن که وقتش نزدیک شده است. در این زمان اضطرابى در سیماى نرجس مشاهده کردم، او را در بر گرفتم و نام الهى را بر او خواندم. امام ندا داد که سوره‏ى انا انزلناه فى لیله القدر را بخوان. آن گاه من از حال نرجس پرسیدم، گفت: اثر آنچه مولایم فرموده بود، ظاهر شده است.

وقایع خیره کننده شیوه‏ى تولد امام همانند شیوه‏ى حمل او توسط مادرش شگفت‏آور بود.

وقایع شگفت انگیز دیگرى نیز در زمان تولد آن حضرت رخ داد که به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود.

۱ ـ سخن گفتن قبل از تولد

حکیمه خاتون مى‏گوید: سوره‏ى انا انزلناه را مى‏خواندم که شنیدم کودک در دل مادر با من همراهى کرد و او نیز سوره‏ى انا انزلناه … را خواند و سپس به من سلام کرد. من ترسیدم، حضرت صدا زد و فرمود: از قدرت الهى تعجب نکن که خداوند کودکان ما را به حکمت گویا مى‏کند و ما را در بزرگى حجت خود در زمین مى‏گرداند.

۲ ـ اداى شهادت بعد از تولد

[بعد از تولد] وقتى وارد شدم، نوزادى را دیدم که دو زانو رو به قبله نشسته و دست‏هاى مبارکش را به آسمان بلند کرده بود و مى‏گفت: «اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشریک له و انّ جدّى رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و انّ ابى امیرالمؤمنین … اللّهم انجز لى وعدى و اتمم لى امرى و ثبّت وَطْأتى واملأالارض بى عدلاً و قسطا»؛

… خدایا به وعده‏اى که به من دادى وفا کن و امر قیام مرا تمام فرما، قدم‏هایم را ثابت بدار و توسط من جهان را پر از عدل و داد کن.

۳ ـ ساطع شدن نور

از غیاث بن اسد روایت شده که محمد بن عثمان عمرى گفت: «لما ولد الخلف المهدى صلوات الله علیه سطع نور من فوق رأسه و هو یقول: اشهد ان لا اله الاّ هو والملائکه و اُولوا العلم قائما بالقسط …»؛

وقتى مهدى علیه‏السلام متولد شد، نورى از بالاى سر او درخشید و او فرمود: شهادت مى‏دهم که خدایى جز خداوند نیست و ملائکه و صاحبان علم [نیز شهادت مى‏دهند خدایى که ] به عدل و داد قیام مى‏کند… .

۴ ـ قرائت قرآن

امام در همان لحظات اولیه‏ى تولد به یگانگى خدا شهادت داد و … این آیه را تلاوت کرد ««بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نَمُنَّ على الذین استُضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نُمَکّن لهم فى الارض و نُرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون».

رشد امام

چنین بود که در نیمه‏ى شعبان سال ۲۵۵ یا ۲۵۶ ه . ق امام زمان (عج) چشم به جهان گشود.

آن حضرت بعد از تولد، به سرعت رشد کرد و این امر نه تنها در امور باطنى که از حیث ظاهرى نیز به وضوح قابل مشاهده بود. حضرت امام عسکرى علیه‏السلام او را به روح القدس سپرد و فرمود: تو را به کسى سپردم که مادر موسى، فرزندش را به او سپرد. حکیمه مى‏گوید: پرسیدم او که بود که فرزند را به وى سپردید؟ فرمود: روح القدس بود که موکل بر ائمه است، ایشان را از جانب خدا موفق مى‏گرداند و از خطا نگاه مى‏دارد و به علم زینت مى‏دهد. چهل روز بعد وقتى نزد امام رفتم، کودکى را دیدم که در خانه راه مى‏رفت. گفتم: اى آقاى من! این طفل دو ساله کیست؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: اولاد پیغمبران و اوصیاى ایشان هرگاه امام باشند، برخلاف دیگر کودکان رشد مى‏کنند و یک ماهه‏ى ایشان برابر با یک ساله‏ى دیگران است.

آن‏ها در شکم مادر سخن مى‏گویند و قرآن مى‏خوانند و عبادت مى‏کنند و هنگام شیرخوردن، ملائکه از آن‏ها فرمان مى‏برند و هر صبح و شام نزدشان حاضر مى‏شوند.

حکیمه مى‏گوید: هر چهل روز یک مرتبه به خدمت او مى‏رسیدم، تا آن که چند روز قبل از شهادت امام عسکرى علیه‏السلام نیز به خدمتش حاضر شدم. او را به صورت مرد کامل شناختم، به فرزند برادر گفتم: این مرد که به من مى‏فرمایى نزدش بنشینم کیست؟ فرمود: این فرزند نرجس است و خلیفه‏ى من بعد از من و زود است که من از میان شما بروم، باید سخن او را قبول کنى و امرش را بپذیرى.

امام عسکرى و تولد فرزند

۱ ـ اعلام به دوستان خاص

به طور طبیعى امام سعى داشت، موضوع تولد فرزند مخفى بماند و اساسا نوع تولد (که اثر حمل در یک شب ظاهر مى‏شود) نیز گویاى همین موضوع است و این سخن امام که تولد او مانند تولد موسى علیه‏السلام است که فرعون در انتظار تولد بود و فرمان دریدن شکم‏ها صادر کرده بود، اثبات مى‏کند که در این باره نیز همین حساسیت حکومت وجود داشت با این تفاوت که آن‏ها براساس محاسبات غلط، در زمان شهادت امام عسکرى علیه‏السلام رو به این کار آوردند و حتى کنیزان و … را تحت کنترل گرفتند تا اگر فرزندى باشد، او را به قتل برسانند و چون از آن هم نتیجه‏اى نگرفتند، گمان بردند فرزندى در کار نیست. با توجه به این حسیاسیت بود که امام در کنار رعایت سنت‏ها و حتى اطعام‏ها (که احیانا به طور مخفى و با عناوین دیگر بوده) یاران با وفا و مورد اطمینان را از این امر آگاه مى‏کرد. حداقل فایده‏ى این کار، زدودن شبهه‏ى امام نبودن خود حضرت عسکرى علیه‏السلام به دلیل نداشتن فرزند بود. لذا شاهد هستیم که بعد از اعلام، گروه‏هایى که از حق برگشته بودند، بار دیگر به محق بودن حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام اعتراف مى‏کنند.

صدوق از احمد بن حسین قمى روایت مى‏کند که وقتى فرزند امام متولد شد از ناحیه‏ى امام عسکرى علیه‏السلام نامه‏اى به جدم احمد بن اسحاق رسید که به دست خط خود آن حضرت بود و نامه‏هایشان را با همان خط مى‏نوشتند. در آن نامه نوشته شده بود:

«براى ما مولودى ولادت یافت. باید در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند، زیرا آن را بر کسى ظاهر نمى‏کنیم مگر نزدیکتر را به خاطر نزدیکى‏اش و دوستدار را به خاطر ولایتش.

اعلام آن را به تو مى‏پسندیم تا خداوند تو را به آن شاد کند، همان طور که ما را شاد کرد.»

مسعودى نیز از اثر انتشار این خبر در بین دوستداران خبر مى‏دهد و مى‏گوید: احمد بن اسحاق به امام عسکرى علیه‏السلام عرض کرد: وقتى نامه‏ى بشارت شما به ولادت آقاى ما رسید، از مرد و زن و پسرى که به مرتبه‏ى فهم رسیده باشد، نماند کسى مگر آن که قائل به حق شد. حضرت فرمود: آیا نمى‏دانید که زمین از حجت خدا خالى نمى‏ماند.

در روایتى مى‏خوانیم که روز سوم تولد، پدر، او را به اصحاب نمایاند و فرمود: این است جانشین من و امام شما بعد از من و او همان قائمى است که گردن‏ها به انتظار او کشیده مى‏شود، پس وقتى زمین پر از جور و ستم شد، ظاهر مى‏شود و آن را از عدل و داد پر مى‏کند.

آرى امام از تولد این مولود مبارک بسیار خشنود بود لذا فرمود: الحمد لله الذى لم یخرجنى من الدنیا حتى ارانى الخلف من بعدى اشبه الناس برسول الله خلقا و خُلقا یحفظه‏الله فى غیبته ثم یظهر فیملأ الارض قسطا و عدلاً کما مُلئت جورا و ظلما.

۲ ـ مطرح ساختن فرزند

شیوه‏ى دیگر امام عسکرى علیه‏السلام این بود که در بین اصحاب و یاران ویژه، قدر و منزلت فرزندش را بنمایاند و قلب آنان را نسبت به این واقعیت که کودکى مى‏تواند امام آنان بعد از وى باشد، مطمئن سازد. از این روى امام زمان (عج) نیز با پاسخ‏گویى به خواسته‏هاى پدر و بروز علم و دانش خود، دوستداران اهل بیت را در رسیدن به این یقین یارى مى‏داد. سعد بن عبدالله اشعرى یکى از این اشخاص است که با انبوهى از سؤالات همراه احمد بن اسحاق (نماینده‏ى امام عسکرى علیه‏السلام در قم) به محضر امام حسن عسکرى علیه‏السلام رسید. او مى‏گوید:

وقتى داخل شدیم چشمانمان بر ابى‏محمد حسن عسکرى علیه‏السلام افتاد که صورتش مانند ماه شب بدر بود و بر روى پایش کودکى دیدیم که در حسن و زیبایى به ستاره‏ى مشترى مى‏ماند. احمد بن اسحاق سرپوش را باز کرد و کیسه‏هاى (پول و … که مردم داده بودند) را نزد حضرت گذاشت، اما امام رو به فرزندش کرد و فرمود: «فُضّ الخاتم عن هدایا شیعتک و موالیک؛ مهر از هدایاى شیعیان و دوستداران خود بردار، کودک فرمود: اى مولاى من آیا جایز است که دست پاکیزه به هدایاى نجس و اموال پلید دراز کنم. امام عسکرى علیه‏السلام رو به احمد کرد و فرمود: آنچه در سرپوش است خارج کن تا حلال و حرام را جدا کند.

وقتى چنین کرد، کودک فرمود: این کیسه مربوط به فلان شخص از فلان محله‏ى قم و هفتاد و دو دینار است. چهل و پنج دینار مربوط به فروش خانه است که از پدر به ارث برد و چهارده دینار آن بابت فروش هفت دست لباس و سه دینار آن بابت کرایه مغازه‏هاست. امام عسکرى علیه‏السلام فرمود: راست مى‏گویى فرزندم! این مرد را در آنچه در این مال حرام است راهنمایى کن. در پى امر امام، او نیز چنین کرد و وضع تمام کیسه‏ها را به همین روش شرح داد. سعد بن عبدالله مى‏گوید: آن گاه امام به من فرمود: مسائل خود را از نور چشمم بپرس، من نیز آن مسایل را طرح و یک به یک جواب گرفتم.

بعد از پدر

امام حسن عسکرى علیه‏السلام همچون اجداد خود قبل از شهادت، ودایع امامت را به ولى‏عصر (عج) سپرد و به نقل از احمد بن اسحاق، در سال ۲۵۹ مادرش را به حج فرستاد و [قبل از رفتن مادر] او را از شهادت خود در سال دیگر و فتنه‏هایى که بعد از شهادتش واقع خواهد شد، مطلع ساخت. سپس اسماء اعظم الهى و مواریث پیامبران و اسلحه و کتب حضرت رسالت را به حضرت صاحب الامر تسلیم کرد و مادر آن جناب متوجه مکه شد.

ابو الادیان نیز مى‏گوید: من خدمت امام عسکرى علیه‏السلام بودم و نامه‏هایش را به شهرها مى‏بردم. روزى در بیمارى که بر اثر آن به شهادت رسید، مرا خواست و چند نامه به من داد و فرمود: بعد از پانزده روز به سامرا خواهى رسید و صداى شیون از خانه‏ى من خواهى شنید و مرا در آن وقت غسل مى‏دهند. گفتم: اى سید من اگر چنین شد، امام من کیست؟ فرمود: هر که جواب نامه‏هاى مرا از تو بخواهد. گفتم: نشانه‏ى دیگر بدهید، فرمود: هر که بر من نماز بخواند. باز نشان خواستم، فرمود: هر که بگوید در همیان چیست؟ ابوالادیان طبق برنامه رفت و برگشت و اوضاع را همان طور دید. خود مى‏گوید: جعفر کذاب را دیدم که بر در خانه نشسته و شیعیان بر گرد او جمع شده‏اند و او را به وفات برادر تعزیت و به مقام امامت تبریک مى‏گویند. من با خود گفتم: اگر این امام است پس امامت نوع دیگر شده است زیرا این فاسق اهلیت امامت ندارد. خود دیده‏ام که شراب مى‏خورد، قمار مى‏باخت و … به هر حال من هم تعزیت و تهنیت گفتم ولى او هیچ سؤالى از من نکرد. در این حال عقبه خادم بیرون آمد و به جعفر کذاب گفت: برادرت را کفن کرده‏اند، بیا بر او نماز بخوان. جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند، چون به صحن خانه رسیدیم، دیدیم که امام را کفن کرده‏اند و بر روى تابوت گذاشته‏اند. جعفر پیش ایستاد که بر برادر اطهر نماز گذارد. تا خواست تکبیر بگوید طفلى گندمگون، پیچیده موى، گشاده دندان، مانند پاره‏ى ماه بیرون آمد و رداى جعفر را کشید و گفت: اى عمو عقب بایست که من به نماز بر پدر خود از تو سزاوارترم. جعفر بى‏درنگ عقب آمد و رنگش عوض شد. آن نوجوان ایستاد و بر پدر نماز خواند و او را در کنار امام على النقى علیه‏السلام به خاک سپرد و متوجه من شد و فرمود: اى بصرى جواب نامه را که با توست بده! من هم دادم و در خاطر خود گفتم این دو نشان! … از خانه بیرون آمدیم، در آن حال جماعتى از اهل قم آمدند و از امام عسکرى علیه‏السلام سؤال کردند، وقتى فهمیدند امام به شهادت رسیده، از امام بعدى سؤال کردند. مردم جعفر را نشان دادند. آن‏ها نیز جلو رفته به جعفر تعزیت و تهنیت گفتند و افزودند: با ما نامه و مقدارى اموال است، بگو نامه‏ها از چه کسانى است و مال‏ها چقدر است تا آن‏ها را تسلیم کنیم. جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غیب مى‏خواهند. در همان حال خادم بیرون آمد و از طرف حضرت صاحب الامر گفت: با شما نامه فلان و … و هزار اشرفى است که ده عدد آن را با طلا روکش کرده‏اند. وقتى بررسى کردند دیدند همان طور است.

جعفر کذاب به جاى آن که از این همه آبرو ریزى شرمنده شود، این بار به نزد خلیفه رفت و او را از آنچه دیده بود آگاه کرد. او نیز خدمتکاران خود را فرستاد. آنان کنیز امام (صیقل) را گرفتند تا کودک را نشان دهد، او انکار کرد و براى رفع ظن آن‏ها گفت که خود حملى در شکم دارد و به این ترتیب او را به «ابن ابى الشوارب» قاضى سپردند که وقتى فرزند متولد شد، بکشد. بعدها کنیز آزاد شد.

به این ترتیب امام در آن لحظات حساس بعد از شهادت پدر حاضر شد و فرصت هر نوع سوء استفاده را از خلیفه و عموى فرصت‏طلب و هر شخص دیگر گرفت و به این ترتیب براى خیل جمعیت حاضر امامت وى آشکار شد، چه تمام افرادى که براى نماز میت حاضر بودند در آن صحنه‏ى با شکوه حضور یافتند و آن را براى همه نقل کردند. و البته این امر دشمن خون آشام عباسى را به تلاش مضاعف وامى‏داشت که بى‏درنگ به دستگیرى و نابودى نور الهى اقدام کند و بر اساس همین امر بود که مسأله‏ى غیبت امام به طور طبیعى ضرورت یافت تا نور الهى براى همیشه روشن بماند و حجت الهى از زمین محو نشود.

نام‏ها و القاب حضرت

نام اصلى او (م. ح. م. د) است. پیامبر اکرم در ضمن حدیثى فرمود: اسم او اسم من و کنیه‏اش (ابا القاسم) کنیه من است. کنیه‏هاى امام (اباالقاسم، ابو صالح، ابو عبدالله، ابو ابراهیم، ابو جعفر و ابو الحسین است. اما القاب حضرت عبارتند از:

۱ ـ مهدى: مشهورترین لقب و به معناى هدایت شده است. کسى که توسط خداوند هدایت شده است. امام صادق علیه‏السلام مى‏فرمود: آن حضرت را مهدى نامیدند چون مردم را به امرى که پنهان است راهنمایى مى‏کند.

۲ ـ قائم: یعنى قیام کننده‏ى به حق و برگرفته از روایت رسول خداست که فرمود: از این جهت قائم را قائم مى‏نامند که پس از فراموش شدن نامش قیام مى‏کند.

امام جواد رحمه‏الله نیز فرمود: زیرا بعد از آن که نامش از یادها فراموش شد و اکثر معتقدین به امامتش از دین برگشتند، قیام مى‏کند.

۳ ـ منصور: امام باقر علیه‏السلام در تفسیر آیه‏ى «من قتل مظلوما» فرمود: او حسین بن على است و درباره‏ى بقیه‏ى آیه؛ «فقد جعلنا لولیه سلطانا فلایسرف فى القتل انه کان منصورا» فرمود: منظور امام زمان است.

۴ ـ منتظر: امام جواد علیه‏السلام فرمود: وى براى مدتى طولانى غیبت مى‏کند و علاقمندان منتظرش خواهند بود و آن‏ها که تردید دارند انکار خواهند کرد.

۵ ـ بقیه الله: وقتى حضرت ظهور کند، پشت به کعبه مى‏کند و سیصد و سیزده نفر به دورش جمع مى‏شوند، اولین چیزى که مى‏فرماید این آیه است: (بقیه الله خیر لکم ان کنتم تعلمون). در بسیارى از دعاها نیز به همین لقب از حضرت یاد شده است.

حجه الله، خلف صالح، خاتم، موعود، روح القدس، تسلى دهنده، غریم (طلب‏کار)، مؤمل (منتظر و آرزو برآورده شده)، منتقم، ماء العین (آب طاهر و جارى بر زمین)، ولى‏الله، صاحب الامر، صاحب الزمان و … نیز از دیگر القاب حضرت است.

دوران غیبت

در پى شهادت امام حسن عسکرى علیه‏السلام و هجوم خطرها به جان امام زمان (عج) در سال ۲۶۰ (یا ۲۵۹) غیبت امام آغاز شد که به دو دوره‏ى غیبت صغرى (از شهادت امام عسکرى تا ۳۲۹) و غیبت کبرى تقسیم مى‏شود.

 

درباره امیدواران

مشاهده بیشتر

لقب خاص امام زمان

چرا امام زمان علیه‏ السلام را قائم مى‏ نامند؟

چرا امام زمان علیه‏ السلام را “قائم” مى‏ نامند؟ یکى از القاب مشهور امام زمان(علیه‏السلام) …