مقدمه
۱ ـ اعتقاد به اصل «نصب امام»
براساس اعتقاد شیعیان، معرفى امام معصوم تنها از سوى خداوند متعال امکان تحقق دارد؛ زیرا فقط اوست که به صلاحیت و شایستگىهاى ظاهرى و باطنى اشخاص جهت مدیریت این منصب آگاه است و مىتواند اشخاصى را برگزیند که بر قلههاى کمالات انسانى قرار دارند و البته اعلام عمومى نام این اشخاص را بر عهدهى رسول امیناش گذاشته است تا مردم را نسبت به امامان بعد از خود آگاه سازد و حتى اصل، نسب، ویژگىها و تعدادشان را نیز توضیح دهد. دلیل این اعتقاد را در روایت سعد بن عبدالله جست و جو مىکنیم. وى وقتى به محضر امام زمان (عج) مشرف شد پرسید:
اخبرنى یا مولاى عن العله التى تمنع القوم من اختیار الامام لأنفسهم؛ مولاى من، مرا از علت این که قوم (مردم) از برگزیدن امام براى خود منع شدهاند، آگاه کنید.
امام فرمود: [منظورت] امام مصلح و اصلاحگر است یا امام مفسد؟
سعد پاسخ داد: امام اصلاحگر.
امام فرمود: آیا امکان دارد مردم در انتخاب اشتباه کنند یا نه؟
سعد گفت: بله، امکان چنین اشتباهى هست.
امام فرمود: علت این که مردم نمىتوانند براى خود امام انتخاب کنند، همین است… .
۲ ـ خبرهاى پیامبر از نصب دوازده امام
بر پایهى همین اصل است که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از ارادهى الهى براى انتخاب دوازده امام بعد از پایان دورهى نبوت، بارها پرده برمىدارد و به حدى به اظهار و تبلیغ آن مىپردازد که با وجود مخالفتهاى حکام و خلفاى جور، اینک با انبوهى از روایات و سخنان پیامبر در این مورد رو به رو هستیم.
در روایتى جابر بن سمره، صحابى معروف مىگوید: از پیامبر شنیدم که فرمود: یکون لهذه الامه اثناعشر خلیفه؛ براى این امت دوازده خلیفه است. و در روایتى دیگر حموئى و همدانى از ابن عباس نقل مىکنند که «انا و على و الحسن و الحسین و تسعه من ولد الحسین مطهرون معصومون»؛ من و على و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین مطهر و معصوم هستیم.
معرفى امامان و امام زمان (عج) با تصریح به نام آنان هم، بارها و در قالبهاى مختلف صورت گرفته است که از جملهى این روایات را حافظ ابوالفتح محمد بن احمد بن ابى الفوارس به سند خود از پیامبر اکرم نقل مىکند: «و من احب ان یلقى الله عزوجلّ و هو من الفائزین فلیتول ابنه الحسن العسکرى. و من احب ان یلقى الله عزوجل و قد کَمُلَ ایمانه و حسن اسلامه فلیتول ابنه المنتظر محمدا صاحب الزمان المهدى فهولاء مصابیح الدُجى و ائمه الهدى و اعلام التقى فمن احبّهم و تولاهم کنت ضامنا له على الجنه» هر که دوست دارد که خداوند عزوجل را ملاقات کند در حالى که از رستگاران باشد، پس باید ولایت فرزند او امام حسن عسکرى را بپذیرد. و هر که دوست دارد که خداى عزوجل را ملاقات کند در حالى که ایمانش کامل و اسلامش نیکو است، پس باید ولایت فرزند او را بپذیرد که منتظر، محمد، صاحب عصر و مهدى است. پس آنها چراغهاى تاریکى و پیشوایان هدایت و نشانههاى تقوى هستند. پس هر که آنها را دوست بدارد و ولایت آنها را بپذیرد، من براى او بر بهشت ضامنم.
۳ ـ روایتهاى ائمه
ائمه علیهمالسلام نیز طبق وظیفهاى که داشتند هر یک خصوصیات امام بعد از خود را به طور علنى براى مردم بازگو مىکردند که در مورد امام زمان (عج) مىتوان به طیف گستردهاى از روایات (از امام على تا امام عسکرى علیهمالسلام ). اشاره کرد. از جمله اصبغ بن نباته مىگوید: نزد امیرمؤمنان على علیهالسلام آمدم و دیدم امام غرق در فکر و اندیشه است و بر زمین خط مىکشد، پرسیدم: اى امیرمؤمنان چرا تو را این گونه در فکر مىبینم؟ آیا به (رهبرى) در زمین تمایل یافتهاى؟ امام فرمود: نه به خدا سوگند! هرگز حتى یک روز هم من شیفتهى دنیا نشدم. بلکه دربارهى مولودى که یازدهمین فرزند من است فکر مىکردم. دربارهى همان مهدى که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مىکند. براى او غیبت و سرگردانى وجود دارد… .»
۴ ـ نتیجهى اخبار و بشارتها در جامعهى اسلامى
مجموعهى این بشارتهاى هماهنگ با نظام هدایتى خداوند، چنان تأثیرى در جامعهى اسلامى گذاشت که اجماع و اتفاق پیرامون تولد، امامت و غیبت و ظهور آخرین نور محمدى را در پىداشت و به همین خاطر است که تاکنون کسى مدعیان مهدویت را به عنوان «انکار اصل ظهور» رد نکرده بلکه به دلیل واجد نبودن نشانههاى مهدى واقعى، آنان را طرد کردهاند. از این رو «سدیدى» مىنویسد: «الذى اتفق علیه العلما ان المهدى هو القائم فى آخر الوقت و انه یملاءُ الارض عدلاً والاحادیث فیه و فى ظهوره کثیره»؛ آنچه علما بر آن اتفاق دارند این است که مهدى همان قائم در آخرالزمان است و اوست که زمین را از عدل پر مىکند و احادیث دربارهى او و ظهورش زیاد است.
ابن ابى الحدید نیز مىنویسد: «قد وقع اتفاق الفریقین من المسلمین اجمعین على ان الدنیا و التکلیف لاینقضى الا علیه»؛ بین دو گروه مسلمانان اتفاق است که دنیا و تکلیف تمام نخواهد شد مگر بر آن حضرت.
نگاهى به عصر تولد امام زمان (عج)
امام حسن عسکرى علیهالسلام پدر بزرگوار امام زمان (عج) با سه خلیفهى عباسى (معتز، مهتدى و معتمد) هم عصر بود و هر یک از این سه نفر فشارهاى سیاسى، اجتماعى و مذهبى شدیدى علیه امام تحمیل کردند. معتز دستور قتل امام را به سعید حاجب داد که با دعاى امام، خلیفه نابود شد.
مهتدى نیز با این که به زهد مشهور شده بود، کمر به نابودى جامعهى علویان و امام آنان بست. وى امام را زندانى کرد و از پاسخ امام به احمد بن محمد مىتوان دریافت که مهتدى همواره در صدد نابودى امام بود. امام به او فرمود: ذلک اقصر لعمره، عد من یومک هذا خمسه ایام و یُقتل فى الیوم السادس…؛ عمر او کوتاهتر از آن است که فکر مىکند. از امروز تا پنج روز بشمار، در روز ششم کشته خواهد شد.
بعد از او نیز (۲۵۶ ه . ق) نوبت به معتمد رسید، وى بدتر از دو خلیفهى قبل با امام رفتار کرد و حضرت را به دست یحیى بن قتیبه (که امام را در مقابل شیرها انداخت) سپرد.
به هر حال امام دورانى پر اضطراب (۶ سال) را پشت سرگذاشت.
تاریخ نشان مىدهد که اطلاع و آگاهى خلفا از ظهور دوازدهمین نور محمدى از صلب امام حسن عسکرى عمدهترین دلیل آزار و ستمهایى بود که بر حضرت وارد مىکردند و خود امام نیز به این واقعیت تصریح مىکرد. از جمله فرمود: ستمگران گمان بردند مرا مىکشند تا این نسل را قطع کنند. آرى آنان به سان فرعون حتى همسر و کنیزهاى حضرت را نیز تحت کنترل مىگرفتند تا مبادا آن شمع محمدى پاى به عرصهى وجود گذارد؛ اما در مقابل ارادهى الهى چه مىتوانستند بکنند.
«یریدون ان یُطفؤوا نور الله بأفواههم و یأبى الله الا ان یُتّم نوره»؛
کافران مىخواهند که نور خدا را با [نفس] دهانهاشان خاموش کنند و خدا نمىگذارد مگر این که نور خود را به انتها برساند.
بانویى از نسل شمعون
نرجس مادر امام عصر، بانویى از نسل حواریون حضرت عیسى علیهالسلام بود که قدرت الهى و تقدیر حق او را براى همسرى امام عسکرى علیهالسلام از روم به سامرا راهى کرد تا گوهر تابناک مهدویت در دامن او پرورش یابد.
اما این که نرجس چگونه به سامرا رسید، خود حکایتى شگفتانگیز است که در کتب بسیارى به شرح آن پرداختهاند مانند: فاضل قندوزى از علماى اهل سنت، شیخ طوسى، صدوق و … ما به اختصار به این رویداد شگفت اشاره مىکنیم.
بشر بن سلیمان از فرزندان ابو ایوب انصارى مىگفت: روزى «کافور» یکى از خدمتگزاران امام هادى علیهالسلام به نزدم آمد و گفت: امام تو را مىخواهد. من به خدمت امام رسیدم، حضرت فرمود: «اى بشر! تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله به یارى آن جناب شتافتند و دوستى شما براى ما مسلم است. بنابراین من به شما اطمینان زیادى دارم و مىخواهم افتخارى به تو بدهم. رازى را با تو مىگویم که نزدت محفوظ بماند.» حضرت نامهاى به خط رومى نگاشت و مهر زد و کیسهى زردى بیرون آورد و هر دو را به من داد و فرمود: به بغداد عازم شو، صبح فلان روز سر پل فرات برو و متوجه عمر بن زید باش که نزدش کنیزى است که دو لباس حریر پوشیده و خود را از دسترس مشتریان حفظ مىکند … نزد فروشنده برو و بگو: من نامهاى دارم که یکى از بزرگان به خطّ رومى نوشته است، نامه را به کنیزک نشان بده تا دربارهى نویسندهاش بیندیشد، اگر به او تمایل پیدا کرد و شما هم راضى شدى، من به وکالت او را مىخرم.
بشر مىگوید: من به فرمودهى حضرت عمل کردم. چون او نگاهش به نامه افتاد، به شدت گریست و به عمر بن زید نگاه کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش … و به این ترتیب با هم راهى شدیم. او نامه را روى چشمانش مىگذاشت و مىبوسید. گفتم: خیلى جاى تعجب دارد که نامهاى را مىبوسى که نویسندهاش را نمىشناسى!
گفت: آنچه مىگویم، بشنو تا علت این علاقه مرا دریابى. آن گاه به شرح زندگى خود پرداخت وگفت: من ملیکه، دختر یشوعا، پسر قیصر هستم. مادرم از فرزندان حواریین است و نسبم به حضرت عیسى علیهالسلام مىرسد. پدر بزرگم مىخواست مرا به ازدواج برادرزادهاش در آورد، اما در مراسم عروسى ناگهان صلیبها از بلندى روى زمین ریختند و پایههاى تخت شکست. بار دیگر همه چیز را مرتب کردند تا دوباره عقد بخوانند ولى همان حادثه روى داد و همهى حضار پراکنده شدند. آن شب من در خواب دیدم که حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریون در قصر اجتماع کردهاند، طولى نکشید که محمد صلىاللهعلیهوآله پیغمبر خاتم و داماد و جانشین او و عدّهاى از فرزندانش وارد شدند. حضرت عیسى علیهالسلام به استقبال شتافت. پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمدهام. و در این حال به امام عسکرى علیهالسلام اشاره کرد … و آن گاه که حضرت عیسى و شمعون قبول کردند، پیامبر بالاى منبر رفت و خطبه خواند، سپس حضرت عیسى و حواریون را گواه گرفت. وقتى از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدر و جدّم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچهى قلبم نهفته مىداشتم و روز به روز ضعیفتر مىشدم … تا این که چهارده شب گذشت و در خواب حضرت فاطمه علیهاالسلام را همراه با حضرت مریم دیدم، من فورى دامن مبارک حضرت فاطمه را گرفتم و بسیار گریستم و از این که امام حسن عسکرى به دیدنم نمىآید شکوه کردم. او فرمود: چون تو در مذهب نصارا هستى، او به دیدنت نمىآید. من به یگانگى خدا و رسالت پیامبر اکرم شهادت دادم و از آن شب به بعد امام را در خواب ملاقات مىکردم تا این که یک شب امام در خواب به من فرمود: قیصر لشکرى به جنگ مسلمانان مىفرستد، به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران به آنها محلق شو. من چنان کردم و به اسارت مسلمانان در آمدم تا این که چنین به اینجا رسیدم.
بشر مىگوید: من او را به سرّ من رأى بردم و خدمت حضرت امام هادى علیهالسلام رساندم … حضرت به او خطاب کرد: مىخواهم تو را گرامى بدارم، کدام یک بهتر است، دههزار اشرفى یا بشارت به شرافت ابدى؟!
گفت: بشارت به شرف ابدى مىخواهم. حضرت فرمود: بشارت باد تو را به فرزندى که پادشاه مشرق و مغرب عالم خواهد شد و زمین را از عدل پر خواهد کرد بعد از آن که از ظلم پر شود.
او پرسید: این فرزند از چه کسى به عمل خواهد آمد. امام فرمود: از آن کسى که حضرت پیامبر تو را برایش خواستگارى کرد… آن گاه امام «کافور» را خواست و فرمود: از خواهرم حکیمه بخواه بیاید.
وقتى حکیمه آمد، فرمود: این همان دخترکى است که مىگفتم. حکیمه او را در آغوش کشید و نوازش کرد. امام فرمود: اى دختر رسول خدا او را به خانه ببر و واجبات و سنتها را به وى بیاموز. او همسر حسن و مادر صاحب الامر است.
به این ترتیب بانویى پاک دامن، عفیف و منزه، از نسل شمعون به خانهى امام هادى علیهالسلام پاگذاشت و به دلیل پالایش درونى و کسب مقامات علمى و دینى به مقامى والا در آن خاندان دست یافت. آنچه از تاریخ بر مىآید این است که امام هادى او را بلافاصله به عقد فرزندش در نیاورد بلکه مدتها او را تحت آموزشهاى لازم قرار داد و به زودى به چنان مقامى رسید که سیماى نورانى و اخلاق ربانى او توجه حکیمه را به خود جلب مىنمود و او را وادار به احترام به مقام او مىکرد. تا این که یک روز امام حسن علیهالسلام به خانهى حکیمه رفت و چشمش به نرجس افتاد. حکیمه پرسید: آیا او را مىپسندى؟ امام که متوجه منظور او شده بود، فرمود: این نگاه از روى تعجّب بود زیرا به زودى حق تعالى از او فرزند بزرگوارى متولد مىکند که عالم را پر از عدل و داد مىکند، آن گاه که از ظلم و جور پر شود. حکیمه پرسید: پس او را به نزدتان بفرستم؟ امام فرمود: در این باره با پدرم سخن بگو. در پى این گفت و گو، حکیمه خود را بىدرنگ به امام هادى علیهالسلام رساند. و قبل از آن که سخن بگوید، امام هادى علیهالسلام فرمود: اى حکیمه، نرجس را براى فرزندم بفرست. حکیمه با شگفتى گفت: من هم براى همین آمدهام. به هر صورت حکیمه علیهاالسلام عهدهدار امور آنان شد و شب زفاف نیز در خانهى او برگزار شد تا آن که … .
گل نرگس
بعد از شهادت امام هادى علیهالسلام امر امامت بر عهدهى امام عسکرى علیهالسلام قرار گرفت و در این دوره است که گل نرگس مىشکفد. حکیمه خاتون علیهاالسلام مىگوید: آن روز نیز مثل هر روز به خانهى امام عسکرى علیهالسلام رفتم. همسرش نرگس پیش آمد و گفت: اى خاتون اجازه دهید کفشتان را بیاورم. گفتم: خاتون و صاحب من تو هستى، هرگز نمىگذارم تو کفش از پاى من درآورى و به من خدمت کنى، بلکه من به شما خدمت مىکنم. امام حسن علیهالسلام که این سخنان را مىشنید، فرمود: عمه جان! خدا جزاى خیر به تو دهد.
تا غروب آن جا بودم، وقتى خواستم به خانهى خود برگردم از خدمتکار خانه خواستم لباسهاى مرا بیاورد، امام تا صداى مرا شنید، فرمود: اى عمه! امشب مرو و بمان، چون امشب فرزند ارجمندى متولد مىشود که حق تعالى به او زمین را به علم و ایمان و هدایت زنده مىگرداند بعد از آن که مرده باشد به شیوع کفر و ضلالت … من با شگفتى پرسیدم: من که در نرجس اثر حملى نمىبینم … برخاستم و نزد نرگس رفتم ولى اثرى نیافتم لذا برگشتم و گفتم که اثرى از حمل نیست. حضرت لبخندى زد و فرمود: وقتى صبح بدمد، اثر حمل ظاهر مىشود و مثل او مثل مادر موسى علیهالسلام است که هنگام ولادت هیچ اثرى بر او ظاهر نشد و احدى بر حالش مطلع نشد. زیرا فرعون شکم زنان حامله را مىشکافت تا موسى علیهالسلام را بیابد. و حال این فرزند نیز در این امر شبیه به حضرت موسى است.
حکیمه مىگوید: نزد نرجس برگشتم و او را نیز مطلع کردم. گفت: اى خاتون من که هیچ اثرى نمىبینم. در هر صورت شب را در آن جا ماندم و افطار کردم و نزدیک نرجس خوابیدم. من هر لحظه حواسم به او بود و او خوابیده بود. آن شب بیشتر از شبهاى قبل به نماز و تهجد برخاستم و نماز شب خواندم. چون به نماز وتر رسیدم، نرجس از خواب برخاست، وضو گرفت و نماز شب خواند. صبح کاذب دمیده بود و در دل گویى لحظهاى به شک افتادم. اما همان لحظه امام ندا داد که: شک نکن که وقتش نزدیک شده است. در این زمان اضطرابى در سیماى نرجس مشاهده کردم، او را در بر گرفتم و نام الهى را بر او خواندم. امام ندا داد که سورهى انا انزلناه فى لیله القدر را بخوان. آن گاه من از حال نرجس پرسیدم، گفت: اثر آنچه مولایم فرموده بود، ظاهر شده است.
وقایع خیره کننده شیوهى تولد امام همانند شیوهى حمل او توسط مادرش شگفتآور بود.
وقایع شگفت انگیز دیگرى نیز در زمان تولد آن حضرت رخ داد که به بعضى از آنها اشاره مىشود.
۱ ـ سخن گفتن قبل از تولد
حکیمه خاتون مىگوید: سورهى انا انزلناه را مىخواندم که شنیدم کودک در دل مادر با من همراهى کرد و او نیز سورهى انا انزلناه … را خواند و سپس به من سلام کرد. من ترسیدم، حضرت صدا زد و فرمود: از قدرت الهى تعجب نکن که خداوند کودکان ما را به حکمت گویا مىکند و ما را در بزرگى حجت خود در زمین مىگرداند.
۲ ـ اداى شهادت بعد از تولد
[بعد از تولد] وقتى وارد شدم، نوزادى را دیدم که دو زانو رو به قبله نشسته و دستهاى مبارکش را به آسمان بلند کرده بود و مىگفت: «اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشریک له و انّ جدّى رسول الله صلىاللهعلیهوآله و انّ ابى امیرالمؤمنین … اللّهم انجز لى وعدى و اتمم لى امرى و ثبّت وَطْأتى واملأالارض بى عدلاً و قسطا»؛
… خدایا به وعدهاى که به من دادى وفا کن و امر قیام مرا تمام فرما، قدمهایم را ثابت بدار و توسط من جهان را پر از عدل و داد کن.
۳ ـ ساطع شدن نور
از غیاث بن اسد روایت شده که محمد بن عثمان عمرى گفت: «لما ولد الخلف المهدى صلوات الله علیه سطع نور من فوق رأسه و هو یقول: اشهد ان لا اله الاّ هو والملائکه و اُولوا العلم قائما بالقسط …»؛
وقتى مهدى علیهالسلام متولد شد، نورى از بالاى سر او درخشید و او فرمود: شهادت مىدهم که خدایى جز خداوند نیست و ملائکه و صاحبان علم [نیز شهادت مىدهند خدایى که ] به عدل و داد قیام مىکند… .
۴ ـ قرائت قرآن
امام در همان لحظات اولیهى تولد به یگانگى خدا شهادت داد و … این آیه را تلاوت کرد ««بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نَمُنَّ على الذین استُضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نُمَکّن لهم فى الارض و نُرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون».
رشد امام
چنین بود که در نیمهى شعبان سال ۲۵۵ یا ۲۵۶ ه . ق امام زمان (عج) چشم به جهان گشود.
آن حضرت بعد از تولد، به سرعت رشد کرد و این امر نه تنها در امور باطنى که از حیث ظاهرى نیز به وضوح قابل مشاهده بود. حضرت امام عسکرى علیهالسلام او را به روح القدس سپرد و فرمود: تو را به کسى سپردم که مادر موسى، فرزندش را به او سپرد. حکیمه مىگوید: پرسیدم او که بود که فرزند را به وى سپردید؟ فرمود: روح القدس بود که موکل بر ائمه است، ایشان را از جانب خدا موفق مىگرداند و از خطا نگاه مىدارد و به علم زینت مىدهد. چهل روز بعد وقتى نزد امام رفتم، کودکى را دیدم که در خانه راه مىرفت. گفتم: اى آقاى من! این طفل دو ساله کیست؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: اولاد پیغمبران و اوصیاى ایشان هرگاه امام باشند، برخلاف دیگر کودکان رشد مىکنند و یک ماههى ایشان برابر با یک سالهى دیگران است.
آنها در شکم مادر سخن مىگویند و قرآن مىخوانند و عبادت مىکنند و هنگام شیرخوردن، ملائکه از آنها فرمان مىبرند و هر صبح و شام نزدشان حاضر مىشوند.
حکیمه مىگوید: هر چهل روز یک مرتبه به خدمت او مىرسیدم، تا آن که چند روز قبل از شهادت امام عسکرى علیهالسلام نیز به خدمتش حاضر شدم. او را به صورت مرد کامل شناختم، به فرزند برادر گفتم: این مرد که به من مىفرمایى نزدش بنشینم کیست؟ فرمود: این فرزند نرجس است و خلیفهى من بعد از من و زود است که من از میان شما بروم، باید سخن او را قبول کنى و امرش را بپذیرى.
امام عسکرى و تولد فرزند
۱ ـ اعلام به دوستان خاص
به طور طبیعى امام سعى داشت، موضوع تولد فرزند مخفى بماند و اساسا نوع تولد (که اثر حمل در یک شب ظاهر مىشود) نیز گویاى همین موضوع است و این سخن امام که تولد او مانند تولد موسى علیهالسلام است که فرعون در انتظار تولد بود و فرمان دریدن شکمها صادر کرده بود، اثبات مىکند که در این باره نیز همین حساسیت حکومت وجود داشت با این تفاوت که آنها براساس محاسبات غلط، در زمان شهادت امام عسکرى علیهالسلام رو به این کار آوردند و حتى کنیزان و … را تحت کنترل گرفتند تا اگر فرزندى باشد، او را به قتل برسانند و چون از آن هم نتیجهاى نگرفتند، گمان بردند فرزندى در کار نیست. با توجه به این حسیاسیت بود که امام در کنار رعایت سنتها و حتى اطعامها (که احیانا به طور مخفى و با عناوین دیگر بوده) یاران با وفا و مورد اطمینان را از این امر آگاه مىکرد. حداقل فایدهى این کار، زدودن شبههى امام نبودن خود حضرت عسکرى علیهالسلام به دلیل نداشتن فرزند بود. لذا شاهد هستیم که بعد از اعلام، گروههایى که از حق برگشته بودند، بار دیگر به محق بودن حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام اعتراف مىکنند.
صدوق از احمد بن حسین قمى روایت مىکند که وقتى فرزند امام متولد شد از ناحیهى امام عسکرى علیهالسلام نامهاى به جدم احمد بن اسحاق رسید که به دست خط خود آن حضرت بود و نامههایشان را با همان خط مىنوشتند. در آن نامه نوشته شده بود:
«براى ما مولودى ولادت یافت. باید در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند، زیرا آن را بر کسى ظاهر نمىکنیم مگر نزدیکتر را به خاطر نزدیکىاش و دوستدار را به خاطر ولایتش.
اعلام آن را به تو مىپسندیم تا خداوند تو را به آن شاد کند، همان طور که ما را شاد کرد.»
مسعودى نیز از اثر انتشار این خبر در بین دوستداران خبر مىدهد و مىگوید: احمد بن اسحاق به امام عسکرى علیهالسلام عرض کرد: وقتى نامهى بشارت شما به ولادت آقاى ما رسید، از مرد و زن و پسرى که به مرتبهى فهم رسیده باشد، نماند کسى مگر آن که قائل به حق شد. حضرت فرمود: آیا نمىدانید که زمین از حجت خدا خالى نمىماند.
در روایتى مىخوانیم که روز سوم تولد، پدر، او را به اصحاب نمایاند و فرمود: این است جانشین من و امام شما بعد از من و او همان قائمى است که گردنها به انتظار او کشیده مىشود، پس وقتى زمین پر از جور و ستم شد، ظاهر مىشود و آن را از عدل و داد پر مىکند.
آرى امام از تولد این مولود مبارک بسیار خشنود بود لذا فرمود: الحمد لله الذى لم یخرجنى من الدنیا حتى ارانى الخلف من بعدى اشبه الناس برسول الله خلقا و خُلقا یحفظهالله فى غیبته ثم یظهر فیملأ الارض قسطا و عدلاً کما مُلئت جورا و ظلما.
۲ ـ مطرح ساختن فرزند
شیوهى دیگر امام عسکرى علیهالسلام این بود که در بین اصحاب و یاران ویژه، قدر و منزلت فرزندش را بنمایاند و قلب آنان را نسبت به این واقعیت که کودکى مىتواند امام آنان بعد از وى باشد، مطمئن سازد. از این روى امام زمان (عج) نیز با پاسخگویى به خواستههاى پدر و بروز علم و دانش خود، دوستداران اهل بیت را در رسیدن به این یقین یارى مىداد. سعد بن عبدالله اشعرى یکى از این اشخاص است که با انبوهى از سؤالات همراه احمد بن اسحاق (نمایندهى امام عسکرى علیهالسلام در قم) به محضر امام حسن عسکرى علیهالسلام رسید. او مىگوید:
وقتى داخل شدیم چشمانمان بر ابىمحمد حسن عسکرى علیهالسلام افتاد که صورتش مانند ماه شب بدر بود و بر روى پایش کودکى دیدیم که در حسن و زیبایى به ستارهى مشترى مىماند. احمد بن اسحاق سرپوش را باز کرد و کیسههاى (پول و … که مردم داده بودند) را نزد حضرت گذاشت، اما امام رو به فرزندش کرد و فرمود: «فُضّ الخاتم عن هدایا شیعتک و موالیک؛ مهر از هدایاى شیعیان و دوستداران خود بردار، کودک فرمود: اى مولاى من آیا جایز است که دست پاکیزه به هدایاى نجس و اموال پلید دراز کنم. امام عسکرى علیهالسلام رو به احمد کرد و فرمود: آنچه در سرپوش است خارج کن تا حلال و حرام را جدا کند.
وقتى چنین کرد، کودک فرمود: این کیسه مربوط به فلان شخص از فلان محلهى قم و هفتاد و دو دینار است. چهل و پنج دینار مربوط به فروش خانه است که از پدر به ارث برد و چهارده دینار آن بابت فروش هفت دست لباس و سه دینار آن بابت کرایه مغازههاست. امام عسکرى علیهالسلام فرمود: راست مىگویى فرزندم! این مرد را در آنچه در این مال حرام است راهنمایى کن. در پى امر امام، او نیز چنین کرد و وضع تمام کیسهها را به همین روش شرح داد. سعد بن عبدالله مىگوید: آن گاه امام به من فرمود: مسائل خود را از نور چشمم بپرس، من نیز آن مسایل را طرح و یک به یک جواب گرفتم.
بعد از پدر
امام حسن عسکرى علیهالسلام همچون اجداد خود قبل از شهادت، ودایع امامت را به ولىعصر (عج) سپرد و به نقل از احمد بن اسحاق، در سال ۲۵۹ مادرش را به حج فرستاد و [قبل از رفتن مادر] او را از شهادت خود در سال دیگر و فتنههایى که بعد از شهادتش واقع خواهد شد، مطلع ساخت. سپس اسماء اعظم الهى و مواریث پیامبران و اسلحه و کتب حضرت رسالت را به حضرت صاحب الامر تسلیم کرد و مادر آن جناب متوجه مکه شد.
ابو الادیان نیز مىگوید: من خدمت امام عسکرى علیهالسلام بودم و نامههایش را به شهرها مىبردم. روزى در بیمارى که بر اثر آن به شهادت رسید، مرا خواست و چند نامه به من داد و فرمود: بعد از پانزده روز به سامرا خواهى رسید و صداى شیون از خانهى من خواهى شنید و مرا در آن وقت غسل مىدهند. گفتم: اى سید من اگر چنین شد، امام من کیست؟ فرمود: هر که جواب نامههاى مرا از تو بخواهد. گفتم: نشانهى دیگر بدهید، فرمود: هر که بر من نماز بخواند. باز نشان خواستم، فرمود: هر که بگوید در همیان چیست؟ ابوالادیان طبق برنامه رفت و برگشت و اوضاع را همان طور دید. خود مىگوید: جعفر کذاب را دیدم که بر در خانه نشسته و شیعیان بر گرد او جمع شدهاند و او را به وفات برادر تعزیت و به مقام امامت تبریک مىگویند. من با خود گفتم: اگر این امام است پس امامت نوع دیگر شده است زیرا این فاسق اهلیت امامت ندارد. خود دیدهام که شراب مىخورد، قمار مىباخت و … به هر حال من هم تعزیت و تهنیت گفتم ولى او هیچ سؤالى از من نکرد. در این حال عقبه خادم بیرون آمد و به جعفر کذاب گفت: برادرت را کفن کردهاند، بیا بر او نماز بخوان. جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند، چون به صحن خانه رسیدیم، دیدیم که امام را کفن کردهاند و بر روى تابوت گذاشتهاند. جعفر پیش ایستاد که بر برادر اطهر نماز گذارد. تا خواست تکبیر بگوید طفلى گندمگون، پیچیده موى، گشاده دندان، مانند پارهى ماه بیرون آمد و رداى جعفر را کشید و گفت: اى عمو عقب بایست که من به نماز بر پدر خود از تو سزاوارترم. جعفر بىدرنگ عقب آمد و رنگش عوض شد. آن نوجوان ایستاد و بر پدر نماز خواند و او را در کنار امام على النقى علیهالسلام به خاک سپرد و متوجه من شد و فرمود: اى بصرى جواب نامه را که با توست بده! من هم دادم و در خاطر خود گفتم این دو نشان! … از خانه بیرون آمدیم، در آن حال جماعتى از اهل قم آمدند و از امام عسکرى علیهالسلام سؤال کردند، وقتى فهمیدند امام به شهادت رسیده، از امام بعدى سؤال کردند. مردم جعفر را نشان دادند. آنها نیز جلو رفته به جعفر تعزیت و تهنیت گفتند و افزودند: با ما نامه و مقدارى اموال است، بگو نامهها از چه کسانى است و مالها چقدر است تا آنها را تسلیم کنیم. جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غیب مىخواهند. در همان حال خادم بیرون آمد و از طرف حضرت صاحب الامر گفت: با شما نامه فلان و … و هزار اشرفى است که ده عدد آن را با طلا روکش کردهاند. وقتى بررسى کردند دیدند همان طور است.
جعفر کذاب به جاى آن که از این همه آبرو ریزى شرمنده شود، این بار به نزد خلیفه رفت و او را از آنچه دیده بود آگاه کرد. او نیز خدمتکاران خود را فرستاد. آنان کنیز امام (صیقل) را گرفتند تا کودک را نشان دهد، او انکار کرد و براى رفع ظن آنها گفت که خود حملى در شکم دارد و به این ترتیب او را به «ابن ابى الشوارب» قاضى سپردند که وقتى فرزند متولد شد، بکشد. بعدها کنیز آزاد شد.
به این ترتیب امام در آن لحظات حساس بعد از شهادت پدر حاضر شد و فرصت هر نوع سوء استفاده را از خلیفه و عموى فرصتطلب و هر شخص دیگر گرفت و به این ترتیب براى خیل جمعیت حاضر امامت وى آشکار شد، چه تمام افرادى که براى نماز میت حاضر بودند در آن صحنهى با شکوه حضور یافتند و آن را براى همه نقل کردند. و البته این امر دشمن خون آشام عباسى را به تلاش مضاعف وامىداشت که بىدرنگ به دستگیرى و نابودى نور الهى اقدام کند و بر اساس همین امر بود که مسألهى غیبت امام به طور طبیعى ضرورت یافت تا نور الهى براى همیشه روشن بماند و حجت الهى از زمین محو نشود.
نامها و القاب حضرت
نام اصلى او (م. ح. م. د) است. پیامبر اکرم در ضمن حدیثى فرمود: اسم او اسم من و کنیهاش (ابا القاسم) کنیه من است. کنیههاى امام (اباالقاسم، ابو صالح، ابو عبدالله، ابو ابراهیم، ابو جعفر و ابو الحسین است. اما القاب حضرت عبارتند از:
۱ ـ مهدى: مشهورترین لقب و به معناى هدایت شده است. کسى که توسط خداوند هدایت شده است. امام صادق علیهالسلام مىفرمود: آن حضرت را مهدى نامیدند چون مردم را به امرى که پنهان است راهنمایى مىکند.
۲ ـ قائم: یعنى قیام کنندهى به حق و برگرفته از روایت رسول خداست که فرمود: از این جهت قائم را قائم مىنامند که پس از فراموش شدن نامش قیام مىکند.
امام جواد رحمهالله نیز فرمود: زیرا بعد از آن که نامش از یادها فراموش شد و اکثر معتقدین به امامتش از دین برگشتند، قیام مىکند.
۳ ـ منصور: امام باقر علیهالسلام در تفسیر آیهى «من قتل مظلوما» فرمود: او حسین بن على است و دربارهى بقیهى آیه؛ «فقد جعلنا لولیه سلطانا فلایسرف فى القتل انه کان منصورا» فرمود: منظور امام زمان است.
۴ ـ منتظر: امام جواد علیهالسلام فرمود: وى براى مدتى طولانى غیبت مىکند و علاقمندان منتظرش خواهند بود و آنها که تردید دارند انکار خواهند کرد.
۵ ـ بقیه الله: وقتى حضرت ظهور کند، پشت به کعبه مىکند و سیصد و سیزده نفر به دورش جمع مىشوند، اولین چیزى که مىفرماید این آیه است: (بقیه الله خیر لکم ان کنتم تعلمون). در بسیارى از دعاها نیز به همین لقب از حضرت یاد شده است.
حجه الله، خلف صالح، خاتم، موعود، روح القدس، تسلى دهنده، غریم (طلبکار)، مؤمل (منتظر و آرزو برآورده شده)، منتقم، ماء العین (آب طاهر و جارى بر زمین)، ولىالله، صاحب الامر، صاحب الزمان و … نیز از دیگر القاب حضرت است.
دوران غیبت
در پى شهادت امام حسن عسکرى علیهالسلام و هجوم خطرها به جان امام زمان (عج) در سال ۲۶۰ (یا ۲۵۹) غیبت امام آغاز شد که به دو دورهى غیبت صغرى (از شهادت امام عسکرى تا ۳۲۹) و غیبت کبرى تقسیم مىشود.